دو ماهگی نیکا خانم
سلام خوب دیگه کم کم دارم قاطی آدما میشم. الان دیگه با خندهام حسابی دلبری میکنم و هرکسی رو که دوست داشته باشم با خندهام دلشو میبرم. وقتی خاله و یا بابایی رو میبینم میدونم که وقت بغله، با چند تا اووو اووو کردن و تکون دادن دست و پام میگم که: بابا جون بغل می خوام و بابایی هم دلش آب میشه زودی منو بغل میکنه. من هم به عنوان پاداش روی لباسش شیر میریزم😁. اولین باری که برای بابا بزرگم خندیدم بابا رضا اینقدی دلش آب شد که داشت غش میکرد.😍 وقتی شیر خوردنم تو بغل مامانی تموم میشه با یک لبخند ازش تشکر میکنم و خستگی رو از تنش بیرون میکنم. نیمه شبها وقتی مامانی با التماس میگه نیکا جون، جون من بخواب یک لبخند که میزنم تمام بی خوابهاشو فراموش میکنه. د...